گل رز A {TEXT-DECORATION: none; } #hd {width:100%; height:100px; text-align:right;font-size:36pt;color:#f7b72e;padding-right:50px;font-family:Times New Roman;font-weight: bold;padding-top: 50 px;} #ds {width:100%; text-align:right;font-size:9pt;color:#b31d1e;font-family:Tahoma;font-weight: bold;padding-right:60px;} body{font-family:tahoma;font-size:9pt;color:#ffffff;} .tt{background:url('http://www.mahtarin.com/weblog/o1.jpg') no-repeat left;height:303px; width:1003px; } .menu{width:142px; padding-right: 10px; padding-bottom: 20px; padding-top:20px;font-size:16pt;font-weight: bold;text-align:right;color:#fac434;} .ssmenu{font-size:9pt;color:#ffffff;text-align:center;} .smenu{direction:rtl;font-size:9pt;text-align:right;color:#ffffff;padding-bottom: 4px; padding-right:8px;} .smenu a{color:#ffffff;text-decoration: none;} .smenu a:hover{text-decoration:underline;} .pmenu{height:38px; width:38px; padding-top: 3px;} .fmenu{ padding-top: 3px;padding-right:8px;color:#ffffff;text-align:center;font-family:tahoma;font-size:9pt;direction:rtl;} .post {color:#ffeed5;direction:rtl;padding-left: 6px; padding-right: 6px; padding-top: 8px; padding-bottom: 25px;text-align:right;font-size:16pt;} .post a{color:#ffffff;text-decoration: none;} .date a{color:#ffffff;text-decoration: none;}
گل رز



داستان کوتاه عشق

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند

شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات.

روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است.

بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند.

زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد.

در همین زمان او از ثروت با کشتی با شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست.

“ثروت، مرا هم با خود می بری؟”

ثروت جواب داد:

“نه نمی توانم، مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست، من هیچ جایی برای تو ندارم.”

عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

“غرور لطفاً به من کمک کن.”

“نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.”

پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.

“غم لطفاً مرا با خود ببر.”

“آه عشق. آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”

شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.

ناگهان صدایی شنید:

“بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.”

صدای یک بزرگتر بود. عشق آن قدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد.

هنگامیکه به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت.

عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

” چه کسی به من کمک کرد؟”

دانش جواب داد: “او زمان بود.”

“زمان؟! اما چرا به من کمک کرد؟”

دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:

“چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,

  توسط میلاد حسن زاده  |



ادرس بعدی ما : http://majidi1.blogfa.com

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان گل رز و آدرسhassanzadehmilad.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فیلم های برتر هالیوود
مهسا
فوتبال
black rose
شمشیر آنلاین
وبلاگ هواداران استقلال
اپلود عکس
گل رز
every thing
محمد شریفی«مرجع خبری رئال مادرید»
کد آهنگ برای وبلاگ
صبا
پدرام رشید پور
دبیرستان تیزهوشان سقز
باشگاه نانو
سایت پزشکی
گل لاله
موس بیسیم شیشه ای

 

 

» 153532319
» اطلاعیه
 

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

نازترین عکسهای ایرانی

 

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 69
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 613
بازدید کل : 43964
تعداد مطالب : 352
تعداد نظرات : 62
تعداد آنلاین : 1

داستان روزانه
دریافت همین آهنگ
Flying Icon